یادداشتهای یک کودک نفهم-3

پدرم همیشه می‌گوید "این خارجی‌ها که الکی خارجی نشده‌اند، خیلی کارشان درست بوده که توی خارج راهشان داده‌اند"
البته من هم می‌خواهم درسم رابخوانم؛ پیشرفت کنم؛ سیکلم را بگیرم و بعد به خارج بروم.. ایران با خارج خیلی فرغ دارد.
خارج خیلی بزرگتر است. من خیلی چیزها راجب به خارج می‌دانم.
تازه دایی دختر عمه پسر همسایه‌مان در آمریکا زندگی می‌کند. برای همین هم پسر همسایه‌مان آمریکا را مثل کف دستش می‌شناسد. او می‌گوید "در خارج آدم‌های قوی کشور را اداره می‌کنند"
مثلن همین "آرنولد" که رعیس کالیفرنیا شده است. ما خودمان در یک فیلم دیدیم که چطوری یک نفره زد چند نفر را لت و پار کرد و بعد... البته آن قسمت‌های بی‌تربیتی فیلم را ندیدیم اما دیدیم که چقدر زورش زیاد است، بازو دارد این هوا. اما در ایران هر آدم لاغر مردنی را می گذارند مدیر بشود. خارجی‌ها خیلی پر زور هستند و همه‌شان بادی میل دینگ کار می‌کنند. همین برج‌هایی که دارند نشان می‌دهد که کارگرهایشان چقدر قوی هستند و آجر را تا کجا پرت کرده‌اند.
ما اصلن ماهواره نداریم. اگر هم داشته باشیم؛ فقط برنامه‌های علمی آن را نگاه می‌کنیم. تازه من کانال‌های ناجورش را قلف کرده‌ام تا والدینم خدای نکرده از راه به در نشوند.
در اینجا اصلن استعداد ما کفش نمی‌شود و نخبه‌های علمی کشور مجبور می‌شوند فرار مغزها کنند. اما در خارج کفش می‌شوند. مثلاً این "بیل گیتس" با اینکه اسم کوچکش نشان می‌دهد که از یک خانواده کارگری بوده، اما تا می‌فهمند که نخبه است به او خیلی بودجه می‌دهند و او هم برق را اختراع می‌کند. پسر همسایه‌مان می‌گوید اگر او آن موقع برق را اختراع نکرده بود؛ شاید ما الان مجبور بودیم شب‌ها توی تاریکی تلویزیون تماشا کنیم.
از نظر فرهنگی ما ایرانی‌ها خیلی بی‌جمبه هستیم.. ما خیلی تمبل و تن‌پرور هستیم و حتی هفته‌ای یک روز را هم کلاً تعطیل کرده‌ایم. شاید شما ندانید اما من خودم دیشب از پسر همسایه‌مان شنیدم که در خارج جمعه‌ها تعطیل نیست. وقتی شنیدم نزدیک بود از تعجب شاخدار شوم. اما حرف‌های پسر همسایه‌مان از بی بی سی هم مهمتر است.
ما ایرانی‌ها ضاتن آی کیون پایینی داریم. مثلن پدرم همیشه به من می‌گوید "تو به خر گفته‌ای زکی". ولی خارجی‌ها تیز هوشان هستند. پسر همسایه‌مان می‌گفت در آمریکا همه بلدند انگلیسی صحبت کنند، حتا بچه کوچولوها هم انگلیسی بلدند. ولی اینجا متعسفانه مردم کلی کلاس زبان می‌روند و آخرش هم بلد نیستند یک جمله ساده مثل I lav u بنویسند. واقعن جای تعسف دارد.

این بود انشای من!

چرخ گردون

مدیر به منشی میگه برای یه هفته باید بریم مسافرت کارهات رو روبراه کن


منشی زنگ میزنه به شوهرش میگه: من باید با رئیسم برم سفر کاری, کارهات رو روبراه کن


شوهره زنگ میزنه به دوست دخترش, میگه: زنم یه هفته میره ماموریت کارهات رو روبراه کن


معشوقه هم که تدریس خصوصی میکرده به شاگرد کوچولوش زنگ میزنه میگه: من تمام هفته مشغولم نمیتونم بیام


پسره زنگ میزه به پدر بزرگش میگه: معلمم یه هفته کامل نمیاد, بیا هر روز بزنیم بیرون و هوایی عوض کنیم


پدر بزرگ که اتفاقا همون مدیر شرکت هست به منشی زنگ میزنه میگه مسافرت رو لغو کن من با نوه ام سرم بنده


منشی زنگ میزنه به شوهرش و میگه: ماموریت کنسل شد من دارم میام خونه


شوهر زنگ میزنه به معشوقه اش میگه: زنم مسافرتش لغو شد نیا که متاسفانه نمیتونم ببینمت


معشوقه زنگ میزنه به شاگردش میگه: کارم عقب افتاد و این هفته بیکارم پس دارم میام که بریم سر درس و مشق


پسر زنگ میزنه به پدر بزرگش و میگه: راحت باش برو مسافرت, معلمم برنامه اش عوض شد و میاد


مدیر هم دوباره گوشی رو ور میداره و زنگ میزنه به منشی و میگه برنامه عوض شد حاضر شو که بریم مسافرت

اولین پیام ارسالی از کاوشگر 3

اولین پیام ارسالی از کاوشگر ۳ دریافت شد

متن پیام:

سلام من رسیدم.الان من باید چیکار کنم اینجا؟

آخرین حرف قبل از مرگ

آخرین حرفهای یک...
... الکتریسین: خوب حالا روشنش کن.
... انسان عصر حجر: فکر میکنی توی این غار چیه؟
... بندباز: نمیدونم چرا چشمام سیاهی میره.
... بیمار: مطمئنید که این آمپول بیخطره؟
... پزشک: راستش تشخیص اولیه‌ام صحیح نبود. بیماریتون لاعلاجه.
... پلیس: شیش بار شلیک کرده، دیگه گلوله نداره.
... پیشخدمت رستوران: باب میلتون بود؟
... جلاد: ای بابا، باز تیغهء گیوتین گیر کرد.
... جهانگرد در آمازون: این نوع مار رو میشناسم، سمی نیست.
... چترباز: پس چترم کو؟
... خبرنگار: بله، سیل داره به طرفمون میاد.
... خلبان: ببینم چرخها باز شدند یا نه؟
... خون‌آشام: نه بابا خورشید یه ساعت دیگه طلوع میکنه!
... داور فوتبال: نخیر آفساید نبود!
... دربان: مگه از روی نعش من رد بشی.
... دیوانه: من یه پرنده‌ام!
... غواص: نه این طرفها کوسه وجود نداره.
... فضانورد: برای یک ربع دیگه هوا دارم.
... قصاب: اون چاقو بزرگه رو بنداز ببینم.
... قهرمان: کمک نمیخوام، همه‌اش سه نفرند.
... کارآگاه خصوصی: قضیه روشنه، قاتل شما هستید!
... کوهنورد: سر طناب رو محکم بگیری ها.
... گروگان: من که میدونم تو عرضهء شلیک کردن نداری.
... متخصص آزمایشگاه: این آزمایش کاملاً بیخطره.
... متخصص خنثی کردن بمب: این سیم آخری رو که قطع کنم تمومه.
... معلم رانندگی: نگه دار! چراغ قرمزه!
... ملوان: من چه میدونستم که باید شنا بلد باشم؟
... ملوان زیردریایی: من عادت ندارم با پنجرهء بسته بخوابم.
... نارنجک‌انداز: گفتی تا چند بشمرم؟

... کفش بدون بند: خوب دیگه این مطلب من فکر نکنم به کسی بر بخوره!!!!

در مترو

 

وارد مترو شدم.

تجهيزات خودم رو چك كردم , بهتره براي شما هم توضيح بدم براي ورود به مترو چه تجهيزاتي لازمه:

۱- كپسول هوا (ترجيحا كوچك و كم جا)

۲- آينه كوچك(دلیلش رو توضیح می دم)

۳- نی

قطار وارد ايستگاه شد, خودم رو آماده كردم كه وارد بشم ولي به محض باز شدن در هفت هشت نفر پرت شدن بيرون.خوب كه نگاه كردم از نظر علم فیزیک نتونستم ثابت كنم كه اين چند نفر در اين قطار بودند.فكر كنم قواعد علم فیزیک نياز به بازبيني داره!!

در عرض چند صدم ثانيه بعد از پرتاب , مسافران بيروني به صورتي حماسي به داخل هجوم آوردند و اينجانب مجددا نتونستم به وسيله علم رياضيات و هندسه ثابت كنم كه چگونه ممكنه دو برابر كساني كه به بيرون پرتاب شدند , وارد قطار شدند.

در با فشار و زحمات بسيار بسته شد و راه افتاد.خوب من چون با تجربه بودم دقيقا مكاني ايستادم كه در قطار اونجا بود.نفس خودم رو حبس كردم و يك بار تو ذهنم اصول ورود حرفه اي به يه واگن رو چك كردم.

آقایی از من سوال کرد:  آقا ببخشید مطهری از کدوم خط باید برم؟

 گفتم: مهم این نیست که با کدوم خط بری... مهم اینه که بتونی بری!

بعد از دقایقی از داخل سياهي دو تا چراغ نزديك شد و يواش يواش جمعيت دور و بر من آماده شدند.

وقتي قطار ايستاد دقيقا من كنار در بودم.در وا شد , من قبلش کشیدم کنار تا پرتاب اوليه مسافران داخلی انجام بشه و وقتی خواستم برم تو با ديواري از آدم مواجه شدم , البته نيازي به هل نبود چون از پشت ملت عمليات فشرده سازي رو شروع كردند و نه تنها من رفتم تو , بلكه تا سه رديف آدم هم پشت سر من رفت تو.

خوشحال بودم چون اين ركورد جديدم بود, ركورد قبلي من سوار شدن بعد از رد كردن 3 قطار بود كه حالا به 2 قطار بهبود پيدا كرد.

در ضمن از يك لحاظ هم خوشحال بودم چون الان دقيقا وسط معادله رياضي هندسي فيزيكي خودم بودم و ميتونستم مسئله رو از نزديك بررسي كنم.

ولي قبل از همه اينها ني رو سريعا به دهان گرفتم تا از قسمتهاي بالايي قطار هوا بگيرم , چون كپسول هوا عملا بعد اون فشار اوليه كاملا از كار افتاد.

همينطور كه فشار بيشتر مي شد ياد حرف پير محل افتادم كه مي گفت: فشار قبر سخت ترين فشاريه كه فكرش رو هم نميتوني بكني , همينطور كه داشتم به خاطر تمام گناهاني كه تو زندگي كرده بودم توبه مي كردم با خودم گفتم : اگر از اين واقعه جون سالم به در ببرم حتما مي بينمش و بهش ميگم: حاج آقا در مورد فشار مطمئني مقام اول دست فشار قبره؟

از اونور در هنوز يه عده تلاش مي كردن وارد بشن , من به يكيشون گفتم: ميخواي از بالا بيا دست به دست بديم بري تو.

قطار شروع به حركت كرد و وارد تونل شد , من از پيشرفت علم شديدا در شگفت بودم كه ناگهان حس كردم دچار توهم شدم! ديدم كه يك دستم تو جيبمه , با يك دستم دستگيره هاي قطار رو گرفتم و با يك دستم هم موبايلم رو سفت نگه داشتم! 3 تا دست؟

دستي كه گوشي رو نگه داشته بود مال من بود Vibration رو حس مي كردم , دستي كه دستگيره ها رو گرفته بود هم تست كردم و ديدم كه ميتونم باهاش بارفيكس برم ,‌پس به دست توي جيبم مشكوك شدم و چون امكان تغيير زاويه ديد رو در اون فشار نداشتم , دست به دامن آينه شدم.

به وسيله آينه دست رو دنبال كردم و به همسفر پشت سرم رسيدم! ,‌از توي آينه شروع كردم باهاش صحبت كردن:
من: آقا مكان مناسبي رو براي كسب در آمد انتخاب نكردي؟ كمي سخت نيست؟
دزد! : چرا راست گفتي.من دستم رو به هيچ عنوان نميتونم در بيارم , به همين حالت موندم.
من: به هر حال به نظر من نونت حلاله چون زحمتي كه توي اين فشار كشيدي مرغ زير خروس نمي كشه! اگر هر چي پول برداري, من هم راضي نباشم خدا راضيه.بهت تبريك مي گم.به هر حال از سن شما هم معلومه كه خانواده داري و براي خانواده اين كار رو انجام ميدي, ولي اين بغل دستيت خيلي الاغه , الان 5 دقيقس انگشتشون پشت منه و ول كن هم نيست!

بعد آينه رو چرخوندم و به اون همسفر الاغ گفتم : فدات شم فكر نميكني بس باشه؟ لذتت رو نبردي؟
طرف هم با لحجه اي كه فكر كنم به هموطنان قزويني مي خورد گفت: چرا داداش, من هم اولش نظرم روي 3ثانيه بود ولي بعد از اين كه در رو بستن ديگه گير كرده تا الان.

به ايستگاه بعد كه رسيديم از پشت در , جمعيت كسيري رو ديدم .كاملا گارد حمله گرفته بودن و سردسته اونها هم كه با زبان آذري مي گفت: بتازيد همرزمان ,‌تا آخر دنيا بتازيد!

من از اين كه در خط مقدم نبودم خيلي خوشحال بودم ولي از طرفي هم ناراحت بودم , چون توي اين ايستگاه تصميم به پياده شدن داشتم.

وقتي در باز شد از برخورد دو طرف جنگ به همديگه قطار لرزه اي كرد و من حس كردم همسفر قزويني دیگه با یه انگشتش گیر نکرده,‌بلكه مچ دستش گیر کرده!

من كه قصد پياده شدن داشتم به نفر جلويي گفتم : ببخشيد آقا ميدونم اين حرفم منطقي نيست ولي ميشه اجازه بديد من پياده بشم؟
طرف گفت : اگر با من بود با لگد مينداختمت بيرون كره بز, واسه چي انگشتت رو كردي تو ماتحت بنده؟
گفتم : عزيز من اون دست من نيست من بحران هويت اعضا گرفتم , من خودم هم از مشكلي مشابه مشكل شما دارم رنج مي برم.بگرد صاحب دست رو پيدا كن , چرا تهمت مي زني؟

بعد براي اين كه طرف مطمئن بشه كار من نيست با موبايلم ضربه محكمي به انگشت متجاوز وارد كردم, ناگهان از شدت درد دنيا جلوي چشمام تيره و تار شد! (بعدها كه به دكتر رفتم فهميدم بر اساس فشارهاي مترو , مردونگي من از كار افتاد و واسه همين نفهميده بودم كه فرد متجاوز من بودم , اون هم نه با انگشت بلكه با ....)

بلند گوي قطار روشن شد و راننده قطار گفت: مسافرين گرامي تا ايستگاه پاياني توقف نخواهيم داشت , مسافريني كه قصد عزيمت به ايستگاههاي ديگر را دارند از قطار بعدي استفاده كنند.

من عكس العملي نشون ندادم , چون به هر حال ديگه روم نمي شد با نفر جلويي صحبت كنم.


قطار به راه افتادو در تونل ناگهان چراغهاي قطار خاموش شد و ايستاد.همه با اضطراب منتظر بودند.فقط هر چند از گاهي صداي جيغ و متعاقبا فحش از طرف مسافرين خانم قطار شنيده مي شد.(تقصير خودشونه , ميخواستن وارد واگن آقايون نشن)

من هيچي نمي ديدم و يك لحظه به فكرم رسيد شايداين تونل زمانه و نكنه از يه زمان ديگه اي سر در بياريم!!؟

خلاصه دوباره قطار راه افتاد تا به ايستگاه پاياني رسيديم.در باز شد و من خودم رو ول كردم تا جمعيت من رو به بيرون هدايت كنه.اومدم بيرون و نيمه جان روي صندلي بيرون نشستم و به مسافران زخمي و نيمه جان نگاه مي كردم.
با خودم گفتم : نه, امكان نداره من دوباره با مترو برگردم.ولش كن ميرم بيرون و با اتوبوس ميرم.

از در مترو اومدم بيرون و به ايستگاه اتوبوس نگاه كردم و تجهيزات خودم رو چك كردم , بهتره براي شما هم توضيح بدم براي ورود به اتوبوس چه تجهيزاتي لازمه......

هديه تولد

 

روز تولد زيد جديد بود.من نميدونم چرا هميشه يك هفته قبل از فرارسيدن سالروز زائيده شدن يه دختر باهاش آشنا ميشم!! بگذريم.. رفتم مغازه پوشاك و به آقاي فروشنده (كه شديدا داشت با يك فروند خانم مشتري لاس مي زد ) گفتم آقا اون دستكش رو لطفا كادو كنيد.

طرف با چشماي خمار بهم نگاهي كرد و من هم فهميدم بدجور مزاحم كارش شدم.. وقتي به حرفاشون كمي گوش دادم ديدم بعله .. خانم قصد خريد يك عدد شورت داره و شديدا هم در مورد نقاط منفي و مثبت جنس شورت با هم بحث مي كنند.گفتم آقا من يه دوري مي زنم تا شما آماده كنيد.

خلاصه يه دوري زدم و يه كاغذ برداشتم و نامه اي نوشتم كه بزارم توي بسته و هديه بدم به طرف.

برگشتم آقاي فروشنده هم بسته كادو شده دستكش رو بهم داد و در حالي كه حسابي گيج و مدهوش بود باز شروع كرد به ادامه بحث با طرف.

خلاصه اومديم بيرون و طي مراسمي با افتخار كادوي تولد رو به دختره هديه داديم.

موقع برگشتن به خونه آقاي فروشنده من رو ديد و گفت آقا بخشيد: من فكر كنم اشتباهي شورت اون خانم رو براي شما كادو كردم!!!!!!

در اين لحظه اينجانب عملا دختر مورد علاقه خود را از دست رفته ديده و سيفون بالاي سر خود را كشيدم.مي پرسيد چرا؟

اجازه بدید نامه ای رو که همراه شورت فرستادم رو مرور کنیم:

معصومه عزيزم سلام

اميدوارم كه تولدت مبارك باشه و هر سال دنيا بياي!!

اين هديه رو امروز توي مغازه ديدم و تو رو وقتي كه اون رو پوشيدي تجسم كردم و شديدا تحريك به خريد گشتم.

آه عزيزم نمي دوني چه حسي دارم . نميتونم صبر كنم تا كه تو رو وقتي اون رو پوشيدي ببينم.فقط بهتره كه لبه هاش رو تا كني تا پشماش بيفته بيرون.

مطمئنم كه سايزت دقيقا همينه چون خودم اون روز بدون اين كه بفهمي سايزش رو اندازه گرفتم.

جنس خوبي داره مطمئنم وقتي بپوشي از گرما خيس ميشه.حسابي گرمه و داخلش هم نرمه تا يه وقت پوستت رو اذيت نكنه.

فكر كنم الان ميدوني كه چقدر دوستت دارم. دفعه بعد كه ديدمت درش بيار تا من ببوسمش

دوستدارت : كفش بدون بند

ما هم رفتيم كانالهاي بيگانه

امروز بروبچه ها گفتن كه مطلب چگونه روشنفكر باشيم در ماهواره در كانال ماهواره اي ايران موزيك(اگر اشتباه درز نكرده باشم) پخش شده.

پيشاپيش اين موفقيت بتركون را به همه بيكار ها و پول تو جيبي گيرهايي كه طرفدار وبلاگ هستن تبريك مي گم و در اين جا اعلام مي دارم تا وقتي كه در شبكه ‍CNN پخش شويم از پا نخواهيم ايستاد.

یادداشت های یک کودک نفهم

موضوع انشاء : خانه ای که در آن زندگی میکنید را توصیف کنید:

كودك نفهم

خونه اونجاست خونه من                            اونجا که هستی تو با من !
خونه عشقه !    خونه عشقه !                     دیددیدیددیدیدیددیدیددی!

                                                                                           ((هلن))

خانه ما در محل باکلاس و آرامی است.به قدری آرام است که بعضی ها که مریض شده اند به بیمارستان نمیروند بلکه به محل ما می آیند و آمپول می زنند و می خوابند.ولی پدرم گاهی این عزیزان را با لگد از خواب بیدار می کند و از محل بیرون می کند.

 در حـــیاط خانه ما یک حوض داریم که یک فواره در وسط آن میباشد . یک بار که یکی از دوســــتان مادرم خـــــانه ما آمده بود پدرم خیــــلی جو زده شد و در حـــــوض خانه شیرجه خمــــــپاره ای زد و همه فواره تو اونجای پدرم میباشد ! 

خانه ما خیـــــلی تخمی میباشد .شهرداری به ما گفته خانه ما ۲۰ متر عقب نشینی دارد.پدرم میگوید خانه ما کلا ۳۰ متر می باشد.من دعا کردم که توالت عقب نشینی نشود چون یک بار توالت خراب شده بود و ما تا به مسجد میرسیدیم شلوارمان پر از پی پی بود.

در حیاط خانه ما مقدار زیادی مرغ و خروس موجود میباشد که بدون وجود آن عزیزان شکم ما همیشه خالی از غذا و تخم مرغ می باشد.یک بار که آن گولانزا آمده بود و همه مرغها مردند تا سه روز غذا در خانه ما موجود نمی باشد.من به پدرم گفتم آنفولانزا از گشنگی بهتر است پدرم خیلی از حرفم خوشش آمد و با کمربند همه جای من سیاه می باشد.

ما یک توالت بزرگ داریم که خیلی همیشه میگیرد و خانه ما خیـــــــلی بو میدهد .

در خانه ما یک حمام میباشد و خیلی لیز است و پدرم همیشه لیز میخورد ! ولی من نمیدانم چرا هر دفعه که پدرم حمام میرود همه صابون ها غیب میشوند‌!!!

 سقف خانه ما همیشه در حـــــال ریزش میباشد . یکبـــــار یک تکه آجر بروی سر برادرم افتاد و قطع نخاع میباشد .من خیلی دوست دارم وقت غذا گاهی از سقف خاک بریزد چون همه غذایشان را به من می دهند.

خانه ما یک تلوزیون بزرگ دارد که ۱۲ اینچ می باشد.بعد از این که قبض برق آمد پدرم گفت تلوزیون سوخته و داخل کمد مسدود می باشد.

 ما یک اتاق خواب داریم که هــمه با هم میخوابیم البته بعضی شب ها که پدرم قاطی میباشد مرا در توالت می انـــــدازد و  در را هم قلف میکند و من تا صبح همانجا میخوابم و خیلی حال میدهد.

پدرم به من گفته این خانه مال پدربزرگ است من گفتم او کجاست ,  او گفت زیر خاک می باشد.ولی من هر چه خاک باغچه را گشتم موجودی شبیه پدر بزرگ ندیدم.مادرم میگوید پدرت غلط کرده خانه ما اجاره ای میباشد.ما هر ماه کــــلی اجاره میدهیم ولی صاحب خانه ما خیلی پفیوز میباشد و وسایل ما را تو جوب می اندازد ! 

 ما یک کمد خیلی بزرگ داریم که هر وقت صاحب حانه می آید پــــــــدرم به صورت کاملا اتفاقی در داخل آن میباشد! فکر کنم همسایه ما عباس آقا هم به پدرم اجاره می دهد چون یک بار خانه مان بود و پدرم آمد و عباس آقا داخل کمد بود.عباس آقا خانه را فقط وقتی پدرم نیست اجاره کرده است.

خانه ما ضد زلزله میباشد و خیلی محکم است ولی هر سال در چهارشنبه سوری خانه ما ریخته میباشد . 

پدرم میگوید که یک خانه بزرگ تو ولنجک برای ما میخرد که از اجاره نشینی راحت بشویم! مادرم از این حرف پدرم خیلی قرمز میباشد و من را خیلی کتک میزند .

 خانه ما خیلی باحال میباشد و من خیلی آن را دوست میدارم و این بود انشاء من ...

لنگه کفش بدون بند: طبق گفته معلمان دانش آموز , وی پس از نوشتن این انشا شدیدا مورد لطف و عنایت پدر خود قرار گرفت.

من و کاریابی

من كار ميخوام

نام: يدالله

نام خانوادگي: ترك زاده

متولد: اردبيل

محل صدور: محل تولد

مليت: ترك

گروه خون : G+

آدرس محل سكونت: تو ادربيل به هر كي بگي يدالله تركه ميشناسه

مدرك تحصيلي: ---

خدمت وظيفه: معافيت

تاريخ پايان خدمت: ۵ سال پس از آغاز خدمت

علت معافيت: تداخل زبان و درك مطلب

سابقه كار شماره ۱: شركت پشم بافي قزوين

علت ترك كار:  شيوع مريضي كچلي گوسفندان

سابقه كار شماره ۲: شهرداري

علت ترك كار: مكانيزه شدن سيستم جمع آوري زباله

آيا مبتلا به بيماري خاصي هستيد: والله فقط زبونم تركه

آيا تا كنون محكوميت سياسي داشته ايد(علت): كارت پخش كن بوديم.اعلاميه سياسي دادن پخش كنيم.

آيا به مصرف دخانيات گرايش داريد؟: بربري

آيا اجاره نشين هستيد؟ هزينه اجاره: شبي دو عدد كارتن بزرگ دونه اي ۳۰۰ تومن

تاريخ آمادگي به كار: هم اكنون

يادداشتهای يك كودك نفهم: ان در فواید گوسفند

همانا گوسفند حيوان مفيدی ميباشد که در فصول کم باران در مناطق استوايی و کمی آنور تر از خط استوايي ميرويد و کاربردهای فراوانی در روحيه بشريت دارد ! من جمله پشگل آن موجود زحمت کش که موجب تقويت روحيه ما عزيزان می باشد و باعث ميشود تا عطر گلهای بهاری تا همه اقسانقاط همه جا کشيده شود و مزيت ديگری که اين جانور ظريف دارد همانا پشم او ميباشد که بسيار پشمالو ميباشدکه باعث ميشود ما در زمستان نلرزيم و فاتحه ای به روح پدرش بفرستيم و ديگر مزينی که دارد نسبت به گاو اين است که شاخ ندارد تا به سان آن حيوان عظيم باعث سولاخ شدن ما عزيزان بشود.مادرم به من قول داده كه اگر روزي خواستگار براي خواهرم بيايد به ما گوشت گوسفند مي دهد.من خسته شدم از بس گوشت سويا خوردم امیدوارم گوسفندی پیدا شود و به خواستگاری بیاید.خلاصه از همه چيز گوسفند استفاده مي شود.
! اين بود انشای من که در توصيف گوسفند نمودم و اميدوارم ما عزيزان هم روزی بتوانيم مانند گوسفند در جامعه مفيد واقع شويم ...
كفش بدون بند: خيلي از مردم حتي از اسم اين حيوان براي صدا كردن كساني كه خيلي دوستشان دارند استفاده ميكنند.به اين ميگن مفيد!

مصاحبه ای با خودم

پس از تفكرات فراوان به اين نتيجه رسيدم كه فقط يك وبلاگ بيشتر نيست كه علاقه مند به مصاحبه با من ميباشد كه آن هم وبلاگ خودم(كفش بدون بند) است.پس حالا كه كسي ما را به فلان چپش هم حساب نميكنه به همان حرف بزرگان ميرسم كه:
 كس نكند انگشت به من                                                    جز ناخن انگشت من !!!

بنابراين بخوانيد مصاحبه آتشين با كفش بدون بند:

مصاحبه با كفش بدون بند

س: آقاي كفش بدون بند لطفا خودتون رو معرفي كن؟
ج: كفش بدون بند!

س: چرا اسم كفش بدون بند را براي خود برگزيديد؟
ج: اگر بند داشتم بند دارش ميكردم خوب!

س: از درآمد وبلاگنويسي راضي هستي؟
ج: تبليغات در كفش بدون بند فوق العاده موفق شده ولي باز هم براي تامين مخارج شخصي مجبورم در شركت شخصي خود در زمينه تامين نيازهاي جنسي برادران هموطن فعاليت داشته باشم!

س: انگيزه شما از فعاليت در وب و اين دنياي مجازي چيست؟
ج: والله نه اينكه سر در نيارم چي گفتيا , ولي بهتره ذهنم رو متمركز سوالات بعدي كنم.

س: ورزش هم ميكني؟
ج: ورزش نه ولي ورزشكار چرا!

س: بچه سر به راهي هستي يا اهل شر و دعوا؟
ج : هفت  سال پيشبا دونفر دعوامون بود.البته اون موقع دو نفر خيلي بود.

س: مشهد كه رفته بودي جلوي حرم چي گفتي؟
ج: گفتم يا امام علي , قربون لب تشنت , قربون دستاي بريدت , پس كي ظهور ميكني؟

س: خونه خدا هم رفتي؟
ج:آره ولي هيچ جا خونه خود آدم نميشه!

س: مثل اينكه كلا از مسافرت خوشت نمياد آره؟
چ: آره يه بار برف پاك كن زدم هيپنوتيزم شدم.نزديك بود تصادف كنم!

س: شما به مرد سالاري معتقيد يا زن سالاري؟
ج: حرف اول و آخر رو تو خونه بايد مرد بزنه . توي اين خونه هيچ كس غير از من حق گه خوردن نداره!

س: در فوتبال به چه رنگي علاقه داري؟
ج: والله توي تلوزيون ما همه تيمها سياه و سفيدن من زياد سر در نميارم ولي اون تيمي كه سمت راست زمين مي ايسته رو دوست دارم.

س: آيا شما با سهميه بندي بنزين موافقيد؟
ج: سهميه بندي خيلي خوبه ممنونم كه همه سهميه ها رو بستند.

س: عكس العمل مردم وقتي تو خيابون شما رو ميبينند چيه؟
ج: خيلي عالي مردم به من خيلي محبت دارند. بعضي وقتها يه دفه يه عده به سمت من هجوم ميارند , مخصوصا توي مترو وقتي داخل قطار هستم و به ايستگاه امام خميني ميرسم و در قطار وا ميشه.فكر كنم بيشترين طرفدارهاي وبلاگنويسي در ايستگاههاي توپخانه و صادقيه و آزادي هستند.

س: از چه سبك موسيقي بيشتر لذت ميبريد؟
ج: بيشتر شاد بعدش هم غمگين!

س: نه منظورم رپ , جاز , متال , كلاسيك .....
ج: به نظر من با دستيابي دانشمندان ما به چرخه انرژي هسته اي مشكل سوخت هم حل ميشه!!

س: آيا به آثار پيكاسو علاقه دايد؟
ج: بهتره از بحث سياسي خارج بشيم.

س: فكر ميكنيد عامل موفقيت شما در وبلاگنويسي چه كسي است؟
ج: مادرم.چند روز پيشا ميگفت ميدونستم تو يه گهي ميشي.

س: پدرتون چي در قيد حيات هستند؟
ج: نه رفته بوده بانك وام بگيره , ضامن نداشته منفجر ميشه!

س: ادم گوشه گيري هستي يا اهل فاميل؟
ج: زياد از جمع خوشم نمياد يه بار آخه ضايع شدم تو جمع . دختر خالم زنگ زد گفت بيا خونه خاليه منم رفتم.گفت من ميرم تو اتاق 5 دقيقه ديگه تو بيا.من هم 5 دقيقه بعد رفتم ديدم همه ميگن تولد تولد تولدت مبارك
س: اونا كه دوست دارن ضايع شدن نداره؟
ج: به خاطر اين ضايع شدم كه وقتي رفتم تو اتاق لخت بودم!

س: شنيدم توي وبلاگت به علت به طنز كشيدن اقشار مختلف جامعه خيلي بهت فحش و بد و بيراه ميدن درسته؟
ج: بله از همشون ممنونم.قانون دهم ارشميدس ميگه كه اگر تو آب گوزيدي ولي حباب نديدي بدون حتما ريدي.من با اين همه انتقاد بي ادبانه اي كه به من ميشه باز هم به راه خود ادامه ميدهم.ديگه بالاتر از قهوه اي كه رنگي نيست.

س: در آخر صحبتي براي هم سن هاي خود داريد؟
ج: بله اگر sms  ميدين گزينه delivery رو فعال كنند چون پول نميفته.

س: ممنونم از اين كه وقتت رو به ما دادي.در پايان ازت تقاضا داريم كارت شركتت رو هم(شركت تامين نيازهاي جنسي برادران هموطن) به ما بدي.
ج: منم ممنونم  از اينكه تا اين وقت شب به من دادين.تا اتوبوسها هستند من از خدمتتون مرخص بشم.قربان همگي شما
كفش بدون بند

 

نامه یک عاشق عرب به معشوق ایرانی خود

امروز میخوام که به زبان خطرناك ترين مردم دنيا (البته خطرناك بعد از قزوينيهاي خودمان)بنويسم!.
بله , زبان عربي , چه كسي گفته ما با برادران خطرناك عرب خود مشكل داريم.به نظر اينجانب آنان مردماني بسيارخونگرم هستند كه فقط به علت بزرگ شدن غير طبيعي بعضي قسمتهاي بدنشان اين چنين ترسناك نشان داده مي شوند.
من مطمئنم اين مسئله هم به علت فعالیتهای هسته ای دولتهاي عرب به صورت پنهاني بوده كه اميدوارم با مساعدت آمریکا اين موضوع حل شده و بساط اين فعاليتهاي هسته اي برچيده و نسل برادران عرب به همان حالت انسانهاي معمولي برگردد.
حالا ما سر يه خليج دعوا داريم  كه اگر خليج فارس باشه یا خليج عرب به هر حال بچه هاي با صفاي جنوب موقع شنا توش می شاشن .
اينجانب جهت اثبات ادعاي خود در رومانتیک بودن این موجودات نامه يك مرد عرب را نسبت به معشوقه ايراني خود  را در اينجا به انتشار ميگذارم  اين عمق تنفر ميان عرب و ايراني را به حداقل برسانم.
شايد اگر زودتر من اين مطلب را مينوشتم ما با برادران عرب خود متحد بوديم و خشايار شاه در فيلم 300 سه روز جلوي يه سوراخ آنگونه اوسگول نمي شد.من اطمينان راسخ دارم كه اگر برادران عرب در آن جنگ  همراه ما جلوي آن سيصد نفر بودند چه بسا نيروهاي اسپارتا هرگز و در هيچ جنگي جرات لخت به ميدان جنگ رفتن نميكردند.به هر حال بخوانيم نامه يه مرد عرب به معشوقه ايراني خود:

انا عاشق , انا خوشتيپ , نعم؟

يا ايها المعشوق , بعد از السلام و الاحوال پرسی انا اميدوارم که مزاجک عين الصحت و السلامت بوده باشد.
و اگر انت از احوال انا خواسته باشی لاملال لنا سوای فراقک , که ان هم انشا الله تعالی فی همين
ايام ديدارنا و مرادنا حاصلوننا .
باری يا ايها العزيز انا فی آتش العشق کمثل الماهيتابه ميسوزم! و جلز و ولزنا درآمده.
فی کل شبها که انا سرم را علی المتکا ميگذارم , اشکنا کمثل الرودخانه جاريه" علی
البستر و آه سوزاننی بسوی آسمان صعودن !
الهی انا قربان انت بروم . انا قسم ميخورم بجاننی و بجانک که فی کل شبها ابدا" خواب فی
چشماننا لا داخلون و اغلب الی صبح بيدارون و گريه زارون فی هجرک .
انا قربان چشم و ابرويت بروم و جان ناقابل الحقير فدای بدن ابيضت بشود !
بخدا رنگم من هجرانک کمثل الزردچوبه اصفر شده و قلبنا کمثل الآلبالو احمر گرديده .
" آه ... آه ياويلنا که هر نصفه شب بيادکم يوقوقو ! يعنی وق وق !
ميکنم و هرچه نامه جات العاشقانه بسوی انت ارسالون هيچ لاجوابون گويا انا را آدم لا حسابون !!! "
به جان انت که از جان الحقير عزيزتر است قلبنا فی فراقک مجروح و لباب قلبنا بروی انت مفتوح !
انا نميدانم که چرا از من فرارون ! در صورتی که انا من العشقک بيقرارون گويا لارحم فی قلبک !!!
انا هستم واحد(اون) جوان(اون) الباسواد و صاحب المعلومات الکثيره . با تمام اين احوال حاضرم
حلقه العبوديت و الچاکری ترا فی الگوشم آويزاننا!
جفائک خودم را با اربع نخود ترياک يقتلون !!! (men) رحم .... ارحم ! يعنی رحم کن نگذار من
انا ديگر طاقت الفراغ ندارم و به وصالک مشتاقون ولی خداوند به قدر مثقال ذره وفا فی وجودک لا آفريده !!!
انا تا ثلاث ماه ديگر مرتبا" فی هر هفته واحد نامة العاشقانة برای انت مينويسم ! تا بحال زارنا
متفکرون و چنانچه باز هم بر درد دلم لا يرسون آنقدر اشکنا من الچشمنا سرازیرون تا جان آفرين
تسليمون !!!
آنکه من الفراقک زردا" و لاغرون
الجوان الضعيف الخفيف الکثيف !
 اللنگه كفش لابند

چگونه روشنفکر باشیم

روشنفكر شويم

مواد لازم  : شـــــافی کاپ ، پيپ ، موسيقی کلاسيک ، قهوه فرانسه ، کتاب شعر
( حتما به زبان فرانسوی ) ، محاسن ( به مقدار کافی )

روش کار : اين روش ، خيلی روش خوبيه به اين دليل که تقريباً همه دخــــترا خيلی از پسرای تيريپ روشنفکر خوششون مياد ! روشنفکر شدنم خيلی کارسخــــــــتی نيست کافــــــــــــــيه چند تا اسم نويســـــنده و کـــــــارگردانی رو که تا حالا کسی اسمشونو نشنيده حفظ کنين و تو هر جمله ای که ميگين يه دو سه تاشو بندازين !

در ضمن لازمه بزارين يه کم محاسنتون بلند شه‌‌ ! هم نشونه روشـــــــــــنفکريه هم ميتونين دستاتونو باهاش خشک کنين !

سعی کنين کارايی و بکنين که بقيه نميکنن ! مثلا بد نيست حـــــــداقل روزی ۲ بار بيفتين تو جوب ! يا تو در و ديوار بخورين ! در هنگام راه رفتن شيلنگ تـــخته بندازين ! اينا خيلی جواب ميده و نشون ميده شما خيلی کارتون درسته !

لباس پوشيدنم خيلی مهمه ! سعی کنين يه جور لباس بپوشين که هـــــمه بگيرن اين قضيه رو که شما روشنفکرين ! لباسای گشاد ، گيوه و کش موی بنفـــــــــش !‌‌ خيلی به کارتون مياد .

امآ روش صحبت کردن ! بايد خيلی آروم و نامفهوم صحبت کنين جوری که طـــــــرف هيچی از حرفای شما نفهمه و فکر کنه شما خيلی اين کاره ايد‌ ! هر چـــی بتونين بيشتر کس و شعر سر هم کنين راحت تر کارتون انجام ميشه ! گاهي هم وقتي باهاتون حرف ميزنن , تو فكر باشين و اصلا جواب طرف رو ندين.بعد يه دفه يه تكون كوچيكي به خودتون بدين و بگين با من بودي؟!!

بقيه رو به پشم فلان باباتونم حساب نکنيد و فکر کــــنيد هيــــــشکی بيـــــشتر از شما نميدونه !  به هر گدايی که سر راهتون ميبينين حداقل ۲۰۰۰ تومن کمک کنيد! 

سعس كنيد حموم نريد.ژوليده باشيد.هر چقدر شپش تنتون بيشتر باشه روشنفكرتر هستين.

بايد حتما موسيقی کلاسيک گـوش بدين ! ‌البتـــــــــه وقتی تو يه جمع روشنفکری هستين !  بعد که رفتين خونه مـيتونين با همــــــــــــــون داوود بهبودی حال کنين ! 

هر رشــــــــته ای که تو دانشگـاه ! خونديـن رو بايد بيخيال شين و به همه بگين که فلسفه خوندين ! البته واسه اينکه گــــــندش در نياد بگين تو يکی از دانشـگاه های خارجی ! 

مثل گاو غذا بخورين اينم يکی ديگه از کارايی که روشنفکرا ميکنن !

توي بحثها كه شركت ميكنين هميشه مخالفت كنين.براي اين كه گندش در نياد فقط بگين : من مخالفم ولي شماها هيچ وقت نميفهمين كجاي اين حرف ايراد داره , بعد سرتون رو بندازين پايين از مجلس بريد بيرون.دقت كنيد هيچ وقت حرف اضافه اي نزنيد تا گندش در نياد" اندازه خري هم نفهميدين".

خوار خواهرتون رو تو خونه ســــرويس کنين و هی بــهش گير تــــخمی بدين ولـــی وقـــتی تيريپ روشنفکريه کاری به کارش نداشته باشـــين‌‌ ! اين روشا خيلی جواب ميده !

من تاحالا خودم چند بار با همين روشا روشـــــــنفکر شدم ! 

آره داداش من ! آب هندونه رو از برنامه غذاييت حذف کن توام ميتونی ... 

آگهی در کفش بدون بند

در پي هزينه بالاي نگهداري وبلاگ كفش بدون بند كه آسيبهاي جبران ناپذيري به اعضا درآمدزاي بنده وارد كرد اينجانب پس از ساعتي تفكر در زورخانه منزل(WC )به اين نتيجه رسيدم كه در راستاي به خاك كشيدن پوز وب سايتهاي اجنبي مانند ایستگاه دات کام, درب تبليغات را به سوي اهالي پول خرج كن بازنمايم كه در همان ابتدا با استقبال بسيار زيادي از طرف اهالي "ميانه به پايين روي" شهر قزوين روبرو شدم.مردم چشم و دل پاك قزوين هميشه نسبت به درهاي باز حالا هر چي كه باشه روي خوش نشان داده و شديدا!!! استقبال نمودند.در همين راستا و در پي مذاكراتي كه با نمايندگان مردم قزوين در پشت درهاي بسته !!! داشتيم , روابط اينجانب با نمايندگان بسيار تحكيم!!! پيدا كرد.كه آثار اين مزاكرات به وضوح در اينجانب و حتي در صداي بنده محسوس مي باشد.بدين ترتيب تبليغات عظيمي به وبلاگ كفش بدون بند واگذار شد كه در زير بعضي از آنها را مي بينيد.در اينجا از زحماتي كه قزوينيهاي محترم روي اينجانب كشيدند كمال تشكر را دارم.

به آگهي هاي وبلاگ توجه فرماييد:

 

آگهي شماره 1_تعداد يك عدد پرايد تحويل گرفته شده از كارخانه فقط با 50 متر كاركرد(روي سقف) به همراه پنج سطل رنگ ماشین به فروش می رسد.خريداراني كه از بينايي ضعيفتر و همچنين دانش مكانيكي كمتري برخوردار باشند در اولويت قرار خواهند داشت.

آگهي دهنده: يك خانم گواهينامه دار

------------------------------------------------------

 آگهي شماره 2_ به تعدادي خياط و برشكار ماهر جهت بريدن و ويرايش فيلمهاي درنظر گرفته شده براي پخش در تلوزيون نيازمنديم.

شرايط: شركت كنندگان با يك عدد فيلم ويرايش شده تايتانيك به عنوان نمونه به صدا و سيما مراجعه كنند.كوتاه ترين فيلمهاي داده شده انتخاب خواهند شد.

 آگهي دهنده: صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران

------------------------------------------------------

آگهي شماره 3_به تعدادي انسان بي مخ و لاشخور جهت تردد در سطح محله هاي شهر نيازمنديم.

شرايط: چهره غلط انداز, حداقل تعداد خط چاقو روي بدن 20 عدد , صداي كلفت , علاقه مند و پايبند به موسيقي كوچه بازاري , استشاد محلي از اهالي محل حداقل با 50 فحش خواهر و مادر با امضا, حداقل 3 سال سابقه حضور در زندان, داشتن حداقل يك كيلو پشم در ناحيه سينه . اوباشي كه در خوردن مهتابي و بازكردن درب نوشابه با دندان تسلط كامل داشته باشند در اولويت قرار دارند.

مزايا: به قبول شدگان در آزمون 2 عدد نوچه و تمامي آلبومهاي(جواد يساري , داوود مقامي , عباس قادري) به صورت نوار! تعلق خواهد گرفت.

آگهي دهنده: اتحاديه صنفي اراذر و اوباش استان تهران

زمان: يك ماه پس از اجراي طرح جمع آوري اراذر و اوباش

------------------------------------------------------

آگهي شماره ۴_همشهريان آذري زبان عزيز در پي مشكلاتي كه براي تمامي همشهريان عزيز در چند روز اخير در استفاده از كارت هوشمند سوخت پيش آمده به پيامهاي شهرداري توجه فرماييد:

     الف: از پرس كردن كارت سوخت خودداري فرماييد.

     ب: از ارائه عكس كارت سوخت خود به دستگاه خودداري كنيد

آگهي دهنده: شهرداري هاي تبريز و اردبيل (با ما تماس بگيريد)

------------------------------------------------------

کفش بدون بند: عزیزانی که مایل به درج آگهی در وبلاگ و درج دیگرچیزها در اینجانب می باشند.میتوانند با من تماس بگیرند.تمامی آگهی دهندگان میتوانند از خدمات تامین نیازهای جنسی نیز برخوردار شوند.

به امید روزی که به خاطر پول کارمون به اینجاها نکشه.

Dear Imam Reza Al-salam-o- alyk

Ya Ali ebne- Musa-Al-Reza

I tried to come Mash'had moghadas, but you know:

gasoline is selling by Houshmand Card and my card is empty.

I tried to come there for kissing your foot by airplane, but you know well, it is dangerous. I am still young and I don't like to die in air crash.

I tried to come there for ziarat by riding a horse or donkey, but you know, most of them are killed to use their meat for restaurants as Kabab Kubideh

So, I am writing this email for you, but you know, your web site is filtered by the Mehrvarz government

Please tell me what kind of soil, should I pour on my head from these akhonds' hands Please adrekni Sincerely yours!

یاد داشت های یک کودک نفهم

موضوع انشاء : خانه ای که در آن زندگی میکنید را توصیف کنید:

كودك نفهم

خونه اونجاست خونه من                            اونجا که هستی تو با من !
خونه عشقه !    خونه عشقه !                     دیددیدیددیدیدیددیدیددی!

                                                                                           ((هلن))

خانه ما در محل باکلاس و آرامی است.به قدری آرام است که بعضی ها که مریض شده اند به بیمارستان نمیروند بلکه به محل ما می آیند و آمپول می زنند و می خوابند.ولی پدرم گاهی این عزیزان را با لگد از خواب بیدار می کند و از محل بیرون می کند.

 در حـــیاط خانه ما یک حوض داریم که یک فواره در وسط آن میباشد . یک بار که یکی از دوســــتان مادرم خـــــانه ما آمده بود پدرم خیــــلی جو زده شد و در حـــــوض خانه شیرجه خمــــــپاره ای زد و همه فواره تو اونجای پدرم میباشد ! 

خانه ما خیـــــلی تخمی میباشد .شهرداری به ما گفته خانه ما ۲۰ متر عقب نشینی دارد.پدرم میگوید خانه ما کلا ۳۰ متر می باشد.من دعا کردم که توالت عقب نشینی نشود چون یک بار توالت خراب شده بود و ما تا به مسجد میرسیدیم شلوارمان پر از پی پی بود.

در حیاط خانه ما مقدار زیادی مرغ و خروس موجود میباشد که بدون وجود آن عزیزان شکم ما همیشه خالی از غذا و تخم مرغ می باشد.یک بار که آن گولانزا آمده بود و همه مرغها مردند تا سه روز غذا در خانه ما موجود نمی باشد.من به پدرم گفتم آنفولانزا از گشنگی بهتر است پدرم خیلی از حرفم خوشش آمد و با کمربند همه جای من سیاه می باشد.

ما یک توالت بزرگ داریم که خیلی همیشه میگیرد و خانه ما خیـــــــلی بو میدهد .

در خانه ما یک حمام میباشد و خیلی لیز است و پدرم همیشه لیز میخورد ! ولی من نمیدانم چرا هر دفعه که پدرم حمام میرود همه صابون ها غیب میشوند‌!!!

 سقف خانه ما همیشه در حـــــال ریزش میباشد . یکبـــــار یک تکه آجر بروی سر برادرم افتاد و قطع نخاع میباشد .من خیلی دوست دارم وقت غذا گاهی از سقف خاک بریزد چون همه غذایشان را به من می دهند.

خانه ما یک تلوزیون بزرگ دارد که ۱۲ اینچ می باشد.بعد از این که قبض برق آمد پدرم گفت تلوزیون سوخته و داخل کمد مسدود می باشد.

 ما یک اتاق خواب داریم که هــمه با هم میخوابیم البته بعضی شب ها که پدرم قاطی میباشد مرا در توالت می انـــــدازد و  در را هم قلف میکند و من تا صبح همانجا میخوابم و خیلی حال میدهد.

پدرم به من گفته این خانه مال پدربزرگ است من گفتم او کجاست ,  او گفت زیر خاک می باشد.ولی من هر چه خاک باغچه را گشتم موجودی شبیه پدر بزرگ ندیدم.مادرم میگوید پدرت غلط کرده خانه ما اجاره ای میباشد.ما هر ماه کــــلی اجاره میدهیم ولی صاحب خانه ما خیلی پفیوز میباشد و وسایل ما را تو جوب می اندازد ! 

 ما یک کمد خیلی بزرگ داریم که هر وقت صاحب حانه می آید پــــــــدرم به صورت کاملا اتفاقی در داخل آن میباشد! فکر کنم همسایه ما عباس آقا هم به پدرم اجاره می دهد چون یک بار خانه مان بود و پدرم آمد و عباس آقا داخل کمد بود.عباس آقا خانه را فقط وقتی پدرم نیست اجاره کرده است.

خانه ما ضد زلزله میباشد و خیلی محکم است ولی هر سال در چهارشنبه سوری خانه ما ریخته میباشد . 

پدرم میگوید که یک خانه بزرگ تو ولنجک برای ما میخرد که از اجاره نشینی راحت بشویم! مادرم از این حرف پدرم خیلی قرمز میباشد و من را خیلی کتک میزند .

 خانه ما خیلی باحال میباشد و من خیلی آن را دوست میدارم و این بود انشاء من ...

لنگه کفش بدون بند: طبق گفته معلمان دانش آموز , وی پس از نوشتن این انشا شدیدا مورد لطف و عنایت پدر خود قرار گرفت.