تا اطلاع ثانوی قوطی کنسرو من خالیست

زندگی قوطی کنسروی هم عالمی دارد !

تا اطلاع ثانوی قوطی کنسرو من خالیست

زندگی قوطی کنسروی هم عالمی دارد !

عید92

بازم مثل همیشه :

دوباره عید اومد و سال مجبور شد کوله بارش رو ببنده و برای همیشه بره !

با تمام خاطرات خوب و بدش ! 

با تمام زمین خوردن ها و بلندشدن هاش!

با تمام زیبیایی ها و زشتی هاش!

درست عین خود ما ها که یه روز میایم و یه روز کوله بارمون رو میبندیم و برای همشه بای بای ...! 



خدایا به خاطر همه چیز ازت ممنونیم ... به خاطر این کار قشنگت !

 تو هم مثل ما ؛ برای سال نو چیزایی که کهنه شدن رو میریزی دور و همه رو نو میکنی تا ما ها لذت ببریم !!!

خدایا حالا که داری با فرشته هات زحمت میکشی و چیزای کهنه رو میریزی دور , دلهای سنگی رو هم بنداز یه جای دور ... جایی که دست هیچ کدوم از مخلوقاتت بهش نرسه که یه وقت برش داره ...

مرسی ...


ای داد!!!

خدایا دوباره سرم شلوغ شد ... اگه اجازه بدی از پیشت برم  ... بازم میام پیشت ... غصه نخور

فعلا ...

سیگارررررر

میگن زن که کارش از گریه بگذره سیگار میکشه و مرد وقتی کارش از سیگار بگذره گریه میکنه...

حسودی

وقتی‌ باد آروم آروم، موتو نوازش می‌کنه...

طبیعت وجودتو اینقدر ستایش می‌کنه...

وقتی‌ که یواشکی خواب به سراغ تو میاد...

برای داشتن چشمای تو خواهش می‌کنه...


این همه عاشق داری، چطور حسودی نکنم ؟!ا

ین همه عاشق داری، چطور حسودی نکنم ؟!


وقتی‌ شب فقط میاد، برای خوابیدن تو

خورشید از خواب پا می‌شه، تنها واسه دیدن تو

وقتی‌ که چشمه حریصه، واسه لمس تن تو

یا که پیچک آرزوشه، بشه پیراهن تو


این همه عاشق داری، چطور حسودی نکنم ؟!

این همه عاشق داری، چطور حسودی نکنم ؟!


وقتی‌ هر پرنده به عشق تو پرواز می‌کنه

عشق تو، حتی طبیعتو هوس باز می‌کنه

وقتی‌ تو قلب خدا این همه جا هست واسه تو

چرخ گردون، واسه تو گردشو آغاز می‌کنه


این همه عاشق داری، چطور حسودی نکنم ؟!

این همه عاشق داری، چطور حسودی نکنم ؟!

کلاغه زشت پاپتی

کلاغه دلش گرفته بود
کلاغ سیاه پاپتی
پرید روی شاخ درخت
گفت : غار و غار 
از یه جایی صدا اومد 
که : زهر مار
بغض کلاغه ترکید
یه قطره اشک از روی گونه هاش چکید 
یه تیکه سنگ از تو حیاط 
نشست رو سینه کلاغ
قلب کلاغه ترکید
کلاغه مرد 
... 

کسی نفهمید که کلاغ
دلش خیلی گرفته بود
آخه شب قبل 
یه گربه ناز و ملوس
بچه هاشو گرفته بود
حیف کلاغ پاپتی 
با رنگ زشت و خط خطی
....


راستی مگه ما آدما 
از دل هم خبر داریم ؟
ما آدمای رنگارنگ
زشت و قشنگ
درد دلامون الکی
عاشقیمون , دروغکی
دل  چی چیه ؟ یک تیکه خون
پر از : نرو , پیشم بمون ...

دلم میخواست کلاغ بودم
همون کلاغ پاپتی
زشت و سیاه و خط خطی
گریه می کردم : غار و غار
پشت سرش یه زهر مار 
حداقل این فحشه که راستکی بود
اینجوری هیچکسی دلش واسم الکی نمی سوخت
دلم میخواست کلاغ بودم
تا که یه سنگ راستکی
که درد اون بهتره از زخم زبون آدما 
دلم رو با تموم این نگفته هاش
بترکونه
...

صبح سحر
یه رفتگر
کلاغه رو کرد لابه لای آشغالا
دلش نگو , یه تیکه خون
پر از : برو , پیشم نمون ...

بازی




توی این بازی که ساختـی        من همه هستیم رو باختـم 

 زیر پات گذاشتی آخــــــر  عشقی که من از توساختـم

اگـه تو دوستم نداشتـی   از دلـم خبـر نداشتـی 

 دلت از سنگ شده انـگار     کـه منـو تنـــــها گذاشتـی


میزنه آتیـش به جونــم

پس کجایــی مهربونــم 

آخـه من ترانــه هام رو

 واسه کـی پـس بخونــم

دل من هوات رو کـرده

آخه کجایــی نـازنینــم

کاشکی بودی و میـدی

بی تو من تنهاترینــم



عید 90

دوباره عید اومد و سال مجبور شد کوله بارش رو ببنده و برای همیشه بره !

با تمام خاطرات خوب و بدش ! 

با تمام زمین خوردن ها و بلندشدن هاش!

با تمام زیبیایی ها و زشتی هاش!

درست عین خود ما ها که یه روز میایم و یه روز کوله بارمون رو میبندیم و برای همشه بای بای ... ! 




خدایا به خاطر همه چیز ازت ممنونیم ... به خاطر این کار قشنگت !

 تو هم مثل ما ؛ برای سال نو چیزایی که کهنه شدن رو میریزی دور و همه رو نو میکنی تا ما ها لذت ببریم !!!

خدایا حالا که داری با فرشته هات زحمت میکشی و چیزای کهنه رو میریزی دور , دلهای سنگی رو هم بنداز یه جای دور ... جایی که دست هیچ کدوم از مخلوقاتت بهش نرسه که یه وقت برش داره ...

مرسی ...


ای داد!!!

خدایا دوباره سرم شلوغ شد ... اگه اجازه بدی از پیشت برم  ... بازم میام پیشت ... غصه نخور

فعلا ...

به یاد بیار



اشعار زیبا و عاشقانه یادم هست ...

 یادت نیست ؟!!

 روز پاییزی میلاد تو در یادم هست  

 روز خاکستری سرد سفر یادت نیست ...

 ناله ی ناخوش از شاخه جدا ماندن چه ؟!! یادت هست ؟!!


دلم پره ..

امروز یه جور دیگم ... 

باز احساس دلتنگی میکنم ... مثل همیشه ؛ اما امروز ...... !

چه قدر دلم میخواد  ... ! اما حیف ... 


خستم ... خیلی خستم

چی شده ! نمیدونم .  فقط خستم ؛ دلم پره ...




امروز , روز پاییز ...

هر چه میرفتم فقط پاییز بود 

این دل کوچک ز غم لبریز بود


واژه های سردو بی مفهوم هم

آشنای قلب این  ناچیز بود


هرچه میخواندم ز اندوه دلم !!!

عشق امروز و غم دیروز بود...


کاش !


   کاش بودی تا دلم تنها نبود 

تا اسیر غصه ی فردا نبود 


کاش بودی تا نگاه خسته ام

بی خبر از موج دریا ها نبود 


کاش بودی تا دو دست عاشقم 

غافل از لمس گل مینا نبود 


کاش بودی تا زمستان دلم 

این چنین پر سوز و پر سرما نبود 


کاش بودی تا فقط باور کنی 

بی تو هرگز زندگی زیبا نبود ...

نمی دانم چرا رفتی ...

نمی دانم چرا رفتی؟ 
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم ...
تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم ...
پس ازِ یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم ...
و تو در پاسخ " آبی ترین موج تمنای دلم " گفتی :

 دلم حیران و سرگردان چشمانی ست رویایی !

و من تنها برای دیدن زیبایی , آن چشم تو را در دشتی از تنهایی وحسرت رها کردم
 مهم این بود " آخرین حرفت "
 و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
 حریم چشمهایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمی دانم چرا رفتی؟
نمی دانم چرا ، شاید خطا کردم 
و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی !
نمی دانم کجا ، تا کی ، برای چه ...
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید ...
نمی دانم چرا ؟

ولی دوباره برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم...!!!