کودکی از خدا پرسید: خوشبختی را کجا میتوان یافت؟
خدا گفت: آن را در خواسته هایت جستجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم ...
با خود فکر کرد و فکر کرد، گفت: اگر خانه ای بزرگ داشتم بی گمان خوشبخت بودم ...
خداوند به او داد ...
گفت: اگر پول فراوان داشتم یقینا خوشبخت ترین مردم بودم، خداوند به او داد، اگر ... اگر ... و اگر ...
اینک همه چیز داشت اما هنوز خوشبخت نبود، از خدا پرسید: حالا همه چیز دارم اما باز هم خوشبختی را نیافتم ...
خداوند گفت: باز هم بخواه، گفت: چه بخواهم؟ هرآنچه را که هست دارم!
گفت: بخواه که دوست بداری، بخواه که دیگران را کمک کنی، بخواه که هر چه را داری با مردم قسمت کنی ...
و او دوست داشت و کمک کرد و در کمال تعجب دید لبخندی را که بر لبها می نشیند، و نگاه های سرشار از سپاس به او لذت می بخشد.
رو به آسمان کرد و گفت: خدایا خوشبختی اینجاست، در نگاه و لبخند دیگران ...
توی این بازی که ساختـی من همه هستیم رو باختـم
زیر پات گذاشتی آخــــــر عشقی که من از توساختـم
اگـه تو دوستم نداشتـی از دلـم خبـر نداشتـی
دلت از سنگ شده انـگار کـه منـو تنـــــها گذاشتـی
میزنه آتیـش به جونــم
پس کجایــی مهربونــم
آخـه من ترانــه هام رو
واسه کـی پـس بخونــم
دل من هوات رو کـرده
آخه کجایــی نـازنینــم
کاشکی بودی و میـدی
بی تو من تنهاترینــم
دوباره عید اومد و سال مجبور شد کوله بارش رو ببنده و برای همیشه بره !
با تمام خاطرات خوب و بدش !
با تمام زمین خوردن ها و بلندشدن هاش!
با تمام زیبیایی ها و زشتی هاش!
درست عین خود ما ها که یه روز میایم و یه روز کوله بارمون رو میبندیم و برای همشه بای بای ... !
خدایا به خاطر همه چیز ازت ممنونیم ... به خاطر این کار قشنگت !
تو هم مثل ما ؛ برای سال نو چیزایی که کهنه شدن رو میریزی دور و همه رو نو میکنی تا ما ها لذت ببریم !!!
خدایا حالا که داری با فرشته هات زحمت میکشی و چیزای کهنه رو میریزی دور , دلهای سنگی رو هم بنداز یه جای دور ... جایی که دست هیچ کدوم از مخلوقاتت بهش نرسه که یه وقت برش داره ...
مرسی ...
ای داد!!!
خدایا دوباره سرم شلوغ شد ... اگه اجازه بدی از پیشت برم ... بازم میام پیشت ... غصه نخور
فعلا ...
اشعار زیبا و عاشقانه یادم هست ...
یادت نیست ؟!!
روز پاییزی میلاد تو در یادم هست
روز خاکستری سرد سفر یادت نیست ...
ناله ی ناخوش از شاخه جدا ماندن چه ؟!! یادت هست ؟!!
امروز یه جور دیگم ...
باز احساس دلتنگی میکنم ... مثل همیشه ؛ اما امروز ...... !
چه قدر دلم میخواد ... ! اما حیف ...
خستم ... خیلی خستم
چی شده ! نمیدونم . فقط خستم ؛ دلم پره ...
هر چه میرفتم فقط پاییز بود
این دل کوچک ز غم لبریز بود
واژه های سردو بی مفهوم هم
آشنای قلب این ناچیز بود
هرچه میخواندم ز اندوه دلم !!!
عشق امروز و غم دیروز بود...
کاش !
کاش بودی تا دلم تنها نبود
تا اسیر غصه ی فردا نبود
کاش بودی تا نگاه خسته ام
بی خبر از موج دریا ها نبود
کاش بودی تا دو دست عاشقم
غافل از لمس گل مینا نبود
کاش بودی تا زمستان دلم
این چنین پر سوز و پر سرما نبود
کاش بودی تا فقط باور کنی
بی تو هرگز زندگی زیبا نبود ...
خنده هایمان کم و کمتر شده ،
قهقهه که دیگر خاطرم نیست آخرین بارش را !
گریستن انگیزه میخواهد ولی
لعنت بر بغض
که همواره در صحنه حاضر است .